|
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : n.darvishi
خیلی خوشگل بود... ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:48 :: نويسنده : n.darvishi
برسونمت خانم خوشگله؟ ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : n.darvishi
تو ۱۰ سالگی : " ولم کنین " ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : n.darvishi
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه :(( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)). رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه. رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار. رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم. برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!! ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:26 :: نويسنده : n.darvishi
شايد ندونين چقدر سخته : ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : n.darvishi
![]() به خدا زندگی سخت نیست
دلت برای کسی تنگه بهش زنگ بزن
میخوای ببینیش دعوتش کن
میخوای درکت کنن توضیح بده
سوال داری بپرس
از چیزی خوشت نمیاد بگو
از چیزی خوشت میاد به زبون بیار
چیزی میخوای درخواست کن
کسی رو دوست داری بهش بگو
![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 21:4 :: نويسنده : n.darvishi
خری آمد به سوی مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جا
ز بین این همه خر های خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد *** کمی عر عر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیباییی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومان زمانه *** شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدند پای عقدش *** به افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله *** همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید *** وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم ایا رضایی؟ *** به عقد این خر خوشتیپ در آیی؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده *** عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم بپرسید *** که خر خانم سرش یک باره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند *** به یونجه گام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی *** برای این دو خر در زندگانی ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : n.darvishi
روزي که رفتم قلم را نيز به دست باد سپردم ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : n.darvishi
خوشبخت بشی عزیزکم بدون حتی اسم من ![]()
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : n.darvishi
ببین امشب یه دنیا رو به عشق تو ![]() ![]() |